سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

واکسن دوماهگی

1393/6/7 10:14
نویسنده : مامان زهره
639 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه یکم شهریوربود.توخونه اقاجون کلی مهمون بود. خانواده دایی حمیدوخاله سارا وپسرش پنج شنبه صبح رسیدن و از طرف دیگهبابایی ومادربزرگت که پنج شنبه ظهررسیده بودن واین اولین ملاقات شمابابابایی بعدازدوماه بودتااون روزبابایی شماراازطریق برنامه اسکایپ تواینترنت می دیدوهمه دوست داشتن واکنش دیدن تو وبابایی رابعداین مدت طولانی ببینن.بابایی بادیدنت کلی بغلت کردوبوسیدت وتوهم براش لبخندمیزدی وخودتوبیشترتودلش جا میکردی.همون روزنوبت واکسنت هم بودبابایی چون خیلی خسته راه بودازش خواستم که کمی استراحت کنه.ساعت ده ونیم  صبح همون روزمن واقاجون برای زدن واکسن سه گانت به سمت انستیتوپاستورراه افتادیم.بعدازرسیدن به مرکزواکسیناسیون اقاجون رفت ماشینوپارک کنه ومنم گفتم تواین فرصت کارای پذیرش اولیه راانجام بدم .خانمی که اونجابودمنوبه اتاقی که غیرازیک خانم جوان یک آقای تقریبامسن بودراهنمایی کرد.فکرنمیکردم به محض ورودنوبت شمابرای زدن واکسن بشه وگرنه صبرمیکردم تااقاجون هم بیاد.خانمی که اونجابودازم خواست که شلوارتوازپادربیارمو ومحکم پاهاتوبگیرم.هرچه به خانم پرستاراصرارکردم که خودش بگیره ومن طاقت دیدن زدن واکسن ودردکشیدن بچموندارم قبول نکردوگفت خودت بایداین کاروبکنی.منم بالاجبارپاهاتومحکم گرفتم بادیدن سرنگ چشماموبستم همونجابودکه صدای گریتوشنیدم.باشنیدن صدای گریت اشکای منم سرازیرشد.وای  که  دلم داشت کنده میشد.اولین باربودکه اشکاتومی دیدم اخه تااون روزهیچ وقت نمیزاشتم اینجوری گریه کنی.به هردوتای پاهات یه امپول زدن ودوقطره فلج اطفال هم داخل دهنت چکاندن که به محض خوردن قطره خوابت برد.عزیزدلم درسته خیلی اذیت شدی ودردت اومدولی مامانی دوست داشته وبه فکرسلامتیت بوده که واکسنتوبه موقع زده.بعداززدن واکسن بااقاجون شمارابرای اندازه گیری وزن به مرکزدرمانی شهیدشوریده نزدیک بیت رهبری بردیم.اخه بعدواکسن تب میکردی وبایددوبرابروزنت قطره استامینوفن میخوردی.دکتری به نام شاه حسینی که متخصص اطفال بودتوراچکاپ کرد.نفسم وزنش4945وقدت 56 بودوهمه چیت نرمال وعالی بود.بااین حساب ده تاقطره استامینوفن هرشش ساعت یباربایدمیخوردی.به محض رسیدن به خونه روپای سمت چپت به سفارش دکتراکمپرس یخ گذاشتم.خیلی استرس داستم مامانم اینامیگفتن شب تبر میکنی.شب تاصبح پیشونی وپاهاتوچک میکردم وبرات درجه میزاشتم .خداراشکرفقط یه درجه تب کردی37.7 وزودخوب شدی وتبت پایین اومد.دخترنازقشنگم اینکه فقط یک واکسن بودمن مردم وزنده شدم.الهی به حق امام هشتم هیچ وقت مریضی سراغت نیادکه من اصلاطاقت ندارم.ایشا..همیشه صحیح وسالم باشی

پسندها (1)

نظرات (0)