سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

تولدیک سالگی سوفیاجون مصادف باسوم ماه رمضان

1394/5/10 8:38
نویسنده : مامان زهره
351 بازدید
اشتراک گذاری

سه هفته قبل ازاینکه یک ساله بشی به تهران خونه آقاجون وعزیزمامانی رفتیم که هم برای رفع رلتنگی رفتیم وهم اینکه برای زدن واکسن یک سالگی تهران باشیم.بعدازگذشت دوهفته یکی ازدوستای عزیزمامانی به نام مرضیه خانم برای عروسی دخترش مارابه یزددعودت کردن واین شدکه باعزیزمامانی باقطارسریع السیرراهی یزدشدیم.توقطارشمایه دوست پیداکردی که باهم چندماهی اختلاف سن داشتی.نیمی ازراه وتوقطارخوابیدی ونیمی دیگه هم به بازی کردن بامسافرین ودالی کردن سپری کردی.بعدازرسیدن به یزددایی حمیدبه استقبالمون اومدومارابه خونشون برد.تو اون سه روزی که یزدبودیم خونه دایی حمید خونه خاله عصمت وخونه دایی احمد وخونه بابااکبرودایی رمضون رفتیم.وبرای خواب هم خونه دایی حمیدمیرفتیم که شباهمگی تادیروقت بیداربودیم وکلی حرف میزدیم ومیخندیدیم ومامانی هم بعضی اوقات ادای خواننده هارادرمیاوردوشادی اون شبارادوچندان میکرد.شماهم باصدراوفایزه بازی میکردی ویادمه شب آخراصلاخوابت نمیبردوروس ی تشک هاغلت میزدی وخودتوتوبغل من وصدرا مینداختی.یک کارجالب دیگه ای هم میکردی این بودکه انگشتتوتوی سوراخ کوچولویی که رودیوارخونه دایی اینابودمیکردی ووقتی گچی میشد به من وصدرااشاره میکردی که تمیزش کنیم وبعدتمیزکردنش به دستات نگاه میکردی که ببینی خوب تمیزشده یانه واین کاروبارها وبارها انجام میدادی.بالاخره بعدازگذشت سه روزدریزدبه تهران اومدیم ودرتاریخ سی و یک خردادروزیک شنبه که مصادف باتولدیک سالگی دخمل یکی یدونم بودهمراه باآقاجون به بخش واکسیناسیون انستیتوپاستوررفتیم.اون روزاروزهایی بودکه مامانی بازاسترس شدیدی داشت ازاینکه دخملش موقع زدن واکسن گریه کنه ویاتبی که بخوادبعداون بکنه.بعدازواردشدن به اتاق خانم پرستارازاقاجون خواست که دستتومحکم بگیره ومن هم بااسباب بازی که تواتاق بودحواستوپرت کردم به طوریکه دخملم اصلامتوجه زدن واکسن نشدوخانم پرستارهم گفت که نیازی به قطره استامینوفن نیست وبعدهفت الی ده روزدیگه تب خفیفی میکنه.دخترم به جرات بایدبگم که بهترین واکسن همین واکسن یک سالگی بودکه نه گریه کردی وحتی یک هفته بعدش هم تب نکردی.اون روزباآقاجون بعداززدن واکسن به یکی ازبهترین شیرینی فروشی های تهران به اسم پاستوررفتیم تابرای تولدت کیک بخریم امامتاسفانه به علت ماه رمضون کیک پخت نمیشدوبه جاش شعله زردی که شبیه به کیک تزیین شده بودراگرفتیم وشب بعدافطارمن وآقاجون وعزیزمامانی ودایی مهدی ودایی معین یک تولدخیلی خودمونی گرفتیم وقرارگذاشتیم بعدماه رمضون توروزدخترکه مصادف باتولدحضرت معصومه (س)هست درمشهدبرات تولدبگیریم.فردای اون روزهم به زیارت آقاشاه عبدالعظیم رفتبم آخه دوست داشتم هم اولین نوروز وهم اولین سالگردتولدتوبه زیارت اقابریم که خداراشکراقاطلبیدوماهم به زیارتشون مشرف شدیم.

دخترم:

ان شا الله صد و بیست ساله بشی مادر

تنت سلامت باشه مادر

لبت خندون باشه مادر

موفق باشی مادر

پسندها (1)

نظرات (0)