سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

خاطره متوجه شدن بارداری

1393/5/26 15:45
نویسنده : مامان زهره
448 بازدید
اشتراک گذاری

اخرای مهرسال92بودکه: بایکی ازهمکارانم به نام خانم فرزانه فاضل که میشه گفت بهترین دوستم هست و خیلی هم بهش مدیونم چون اون اطلاعات دارویی بسیارقوی داره وتواین نه ماه برای سلامتی خودمو شمابهم گفته چه چیزهایی بخورم ویانخورم ویاچه کارهایی راانجام بدم ویاندم راهنمایی کرده که همین جاازش به خاطرتمام خوبی هاش تشکرمی کنم.)به آزمایشگاه رفتیم فرزانه جون برای تست بارداری ومنم برای اینکهhcgخونم دوماه قبل بالارفته بودبایدازمایش خون میدادم تامطمین بشم hcgخونم پایین اومده.به همین دلیل یه روزعصرباهم به آزمایشگاه رفتیم وپس ازانجام آزمایش قرارشدبعدازظهرهمون روزمن جواب آزمایشهاراتلفنی بگیرم وبه فرزانه جون هم خبربدم.بعدازتماس تلفنی اقایی که پشت خط بودگفت که خانم فاضل جوابش منفی هست وhcg ایشون پایین ترازچهاره وجواب خانم دهقان هم مثبته وhcgایشون هم دویسته.به خودم گفتم که hcgام نسبت به دوماه پیش که هفتصدبوده پایین اومده ودفعه دیگه که آزمایش بدم حتماصفرمیشه. تااینکه دوازدهم آبان شدوبه اصرارخانم فاضل که میگفت ازمایشاتتوپیگیری کن دوباره ازشرکت پاس گرفتم وبه آزمایشگاه رفتم.بعدازگرفتن نتیجه متوجه شدم hcgام نه تنها پایین نیومده بلکه ازپانصدهم بیشترشده.اونجابودکه گفتم یک سونوگرافی برم بهتره.روزسیزدهم آبان بودکه ازشرکت پاس گرفتم وبه مطب دکترفاطمه مسگرانی که متخصص زنان وزایمانه رفتم.بعدازدرازکشیدن روی تخت وگذاشتن موس روی شکمم دستیارخانم دکترگفت که ساک حاملگیت تشکیل شده باشنیدن این جمله چشمام پرازاشک شدولی من هنوزباورم نمیشدتااینکه بعدازچکاپ توسط خانم دکتر ونوشتن گزارشات توسط دستیارش که میگفت ساک حاملگی تشکیل شده وقلب بچه تشکیل شده  به اینکه باردارم مطمئن شدم.باشنیدن این جملات میخواستم بال دربیارم.انگاراصلاتوایندنیانبودم.انگارتمام دنیامال من بودفقط میخندیدم.فقط میخواستم به همه بگم که من خوشحالم.اخه مامانی دوماه قبل ازاینکه تورابارداربشم hcg خونم بالارفت ومن فکرکردم که باردارم ولی وقتی فهمیدم که نیستم افسردگی گرفته بودم وچندروزفقط گریه میکردم.بگذریم.بعدازبیرون اومدن ازمطب باگام های بلندبه سمت شرکت  تندراه میومدم بین راه به موبایل بابایی زنگ زدموبهش خبربارداریمودادم .بابایی کلی خوشحال شدوگفت فعلابه کسی هیچی نگو.اخه مامانی منوبابا اعتقادداریم که ادم هرچی که تودهن مردم بیفته نمیشه.توراه برای یکی ازبچه هاکه گفته بودبراش نون بگیرم نون گرفتمو ورفتم به سمت شرکت وقتی رسیدم خانم فاضل که فقط درجریان بودوبی صبرانه منتظرم بودگفت نتیجه چی شد وباشنیدن بارداریم کلی ذوق کردوبغلم کرد.انقدرباهم ذوق کردیم که دوسه نفرازهمکارام که خیلی باهاشون صمیمی هستم هم متوجه این خبر شدن وبهم تبریک گفتن.نکته جالب این بودکه من همون روزهم تولدم بودوشنیدن این خبرتوچنین روزی زیباترین هدیه ای بود که ازطرف خدا به من داده شد.خدایابه خاطرهدیه ی ارزشمندی که بهم دادی ومنولایق مادرشدن دونستی ازت متشکرم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)