هیج جاخونه خودآدم نمیشه...
عزیزدلم من وشمادقیقادوماه وبیست وچهارروز تهران بودیم وتواین مدت به آقاجون وعزیزمامانی خیلی زحمت دادیم.تواین مدت خوب شماکوچولوتربودی وتاچهل روزگیت که کلاصبح وشبتوگم کرده بودی واین ویژگی توهمه نوزادایکسان هست.به همین دلیل گلم توروزامیخوابیدی وشباهم بیداربودی که من وآقاجون وعزیزمامانی ودایی معین هم پابه پای شمابیدارمیموندیم.اولای شب که انرژی شما ومابیشتربودباهان بازی می کردیم وحرف میزدیم ولی به آخرای شب که نزدیک می شدیم نق نق های نفسی من شروع می شدازطرف دیگه هم خواب به سراغ چشمای مامیومد.هروقت توبغل من گریه می کردی گریه که نه بیشترحالت نق وگریه های کوتاه بایه مکث وشروع دوباره آقاجون سریع به عزیزمامانی می گفت که شماراازمن بگیره.وعزیزمامانی س...
نویسنده :
مامان زهره
8:11