سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

خواب دیدم:....

1393/5/26 15:27
نویسنده : مامان زهره
385 بازدید
اشتراک گذاری

موقعی که بارداربودم:

تازه یک ماه ونیمم بودکه خواب دیدم عمه سمانه توخوابم بهم گفت که فعلاخبربارداریتوتازمانی که  سه ماهه شدی به کسی نگو.که منم به غیرازبابایی ومامانی تاسه ماه به کسی چیزی نگفتم.

یه شب خواب دیدم که توخواب توماشین نشسته بودم ویه دخترکوچولوکنارم نشسته بودوصدایی اومدکه چون توخواهرنداری وتوشهرغریب زندگی میکنی خدابهت خواهرداده که تنها نباشی.وواقعاهم همین شد خدایه فرشته ای بهم نصیب کرد که بادنیاعوضش نمیکنم.

یه شب خواب دیدم که یه گردنبند وان یکادبه گردن انداختم.

یه شب خواب دیدم که تعدادزیادی انگشترهای بزرگ به انگشتم کرده بودم.

یه شب خواب دیدم که تعدادی افراد سیدبه خونم اومده بودن مثل دخترعمومریم،عمه عفت،عمه سمانه،بی بی سادات

یه شب خواب دیدم که به بی بی سادات میگفتم برای دخترم آیه الکرسی بخون دخترم چشم نخوره.

یه شب هم خواب دیدم که یه دخترکوچولوبهم یه حلوای خوشمزه دادوتوخواب بهش گفتم اگه میشه دوتاحلوابده یکیشوبرای  همکارای شرکتم میخوام.که اون دخترکوچولودوتاحلوای تزیین شده خوشمزه بهم داد.شبی که این خوابودیدم دقیقا صبح همون روزبابچه های شرکت به مسجدکنارشرکت رفتیم .اونجامراسم ترحیم بود.وقتی واردمسجدبرای خوندن نمازشدیم کلی حلوای تزیین وخوشبواونجاگذاشته بود.اونجامامانی ودوستاش کلی هوس حلواکردنوهمون شب بودکه چنین خوابیودیدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)