سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

چهارمین مسافرت سوفیاکوچولو

1393/8/19 8:06
نویسنده : مامان زهره
363 بازدید
اشتراک گذاری

دهم آبان من وشماوبابایی برای شرکت درمراسم تاسوعاوعاشورادرروستای نیربه سمت یزدحرکت کردیم.برای ناهاردریکی ازرستوران ها ی بین راه ایستادیم وبعدازخوردن یک مرغ سرخ کرده خوشمزه وخواندن نماز راه افتادیم.برای خواندن نمازمغرب هم به امامزاده سیدحسین که برادراصلی امام رضا هستن رفتیم وبااینکه هواخیلی سردبودولی شمارابرای زیارت به حرم بردم.حدودای ساعت یازده بودکه به یزدرسیدیم اول به خونه دایی حمیدرفتیم وبعدازاحوال پرسی به خونه پسردایی علی رفتیم چون قراربودآقاجون  ایناهم بعدازرسیدن به یزد به خونه پسردایی علی بیان.ازشانس خوبمون ماباآقاجون ایناباهم به خونه پسردایی رسیدیم وعزیزمامانی که خیلی دلش برات تنگ شده بودقبل ازاینکه من ازماشین پیاده بشم شماراازمن گرفت وکلی بوسیدت.بعدازداخل شده به خونه پسردایی عزیزمامانی کلی برات لباس خریده بود ویک کلاه خوشگل هم برات خریده بود.وهمچنین دستبندی که برات سفارش داده بود هم دستت کرد.فردای اون روزهمگی باهم به روستای نیررفتیم.روزتاسوعابه خاطرسردی هوا من وشماخونه بودیم وبقیه برای دیدن تعزیه خوانی به حسینیه رفتنوآقاجون وعزیزمامانی هم تدارکات ناهارظهرعاشورارامیدیدنوآخه اقاجون هرسال نذرداره ظهرعاشوراناهاربده.تازه امسال هم به خاطرشمایک دیگ بیشترغذاداد.هرسال بیشترفامیل برای مراسم عاشورابه یزدمیان اخه مامانی مراسم نقل برداری مخصوص استان یزده وسینه زنی مردم یزدمعروفه.امسال هم مثل همیشه کلی مهمون به خونه عزیزاومده بودن.عمومحمدوفرزنداشون ازنیشابوروخاله فاطمه ایناهم ازکرج.هرکدوم ازاقوام که شمارامی دیدکلی بغلت میکردومنوبه خاطرداشتن دخترنازوخوش خنده ومهربون تحسین میکرد.راستی مامانی آقاجونت هرسال تومراسم تعزیه خوانی شرکت میکنه ونقش ابن سعدرواجرامیکنه.ظهرعاشورا بااین که هواآفتابی بودولی خیلی سردبودمن هم کلی لباس تنت کردم وبابابایی وآبجی فایزه شمارابه پای نقل بردمو وسریع به خونه برگشتیم.بعدازاینکه شیربهت دادموخوابیدی شماراپیش ابجی فایزه گذاشتم وبرای کمک به آشپزخونه آقاجون اینارفتم وسریع هم برگشتم.همون شب چون زیادمهمون رفت وآمدمیکردودرهارابازوبسته میکردن شماسرماخوردی واون شب تاساعت های دونخوابیدی.خداخیرعزیزمامانی رابده که کمک مامانی میکردوتورابغل میکرد.اون شب تصمیم گرفتیم شیفتی شمارانگه داریم.چون همگی خیلی خسته بودیم.فردای اون روزهم به یزدبرگشتیمومن شمارابه دکتربردم.دکترفلاح کلی بهت داروداددیفن هیدرامین برای سرفه هات اموکسی سیلین چرک خشک کن واستامینوفن برای دردگوشت وقطره سدیم کلرایدبرای گرفتگی بینیت.دخترم مریضی توبدترین اتفاق این سفربودواین موضوع به قدری من وهمه راناراحت کرده بودکه درنهایت بامشورت همگی تصمیم گرفتیم برای برگشت به مشهدمن وشماباهواپیمابرگردیم بااینکه اصلادوست نداشتم بابایی این همه مسیرراه راتنهابرگرده ولی سلامتی توبرامون ازهرچیزی مهم تره وسردی هوا ودوری مقصدمریضیت رابدترمیکرد.پتج شنبه شب همون هفتهبه خونه دخترعمه لیلای من رفتیم وفرداصبح همون روزآقاجون وعزیزمامانی ودایی معین به سمت تهران وبابایی به سمت مشهدحرکت کردند.بلیط من وشما هم برای ساعت شش ونیم عصربود.من هم همش دلهره اینوداشتم که گوشت توهواپیمااذیت بشه .ساعت شش من وزندایی لیلا که همیشه توزندگیم مایه دلگرمی منه ودایی حمیدبه فرودگاه رفتیم.بادیدن چندین مسافر که نوزادهای یک ماهه وپنج ماهه همراهشون بوددلهره منم ازبین رفت.اونجاباخانمی که شرایط من وداشت وصاحب فرزندیک ماهه بودهم اشناشدم که ازخوش شانسی من توهواپیما هم ردیف من نشسته بود.وقتی واردهواپیماشدیم حدودنیم ساعت اول شماخواب بودین وبعدازبیدارشدن هم آروم توبغل من نشسته بودی فقط پنج دقیقه آخرنق نق های شماشروع شد.مسافرهایی که درهم جواری مانشسته بودن سعی میکردن با شکلک درآوردن شماراآروم کنن.بالاخره صدای خوش آمدگویی به فرودگاه مشهدشنیده شد .بعدازپیاده شدن هوا به قدری سرد بود وبادهای سرد میوزید که مجبورشدم شمارابه زیرپتوببرم وتوهم اصلادوست نداشتی وگریه میکردی.یک آقایی بادیدن این صحنه ساک دست منوگرفت وخانمی دیگرشماراازم گرفت ولی شماهمچنان گریه میکردی.تااینکه به سالن انتظاررسیدیم وگریه های شماهمچنان ادامه داشت.همونجابودکه بابایی که نیم ساعت زودترازمابه مشهدرسیده بودشماراسریع به ماشین بردوبابرداشتن پتوشماهم آرام شدین.مامان جون من مجبوربودم که پتوراازروت برندارم.چون باعث تشدیدسرماخوردگیت میشد.زندایی لیلا همیشه بهم میگه گریه کردن بچه هابترازگریه کردن ماماناشونه.حالاخودت بزرگ میشی ومعنی این جمله رامیفهمی دخترنازم.واین بودمسافرت یک هفته ای ما.

                                              دخترم درمسیررفتن به یزد

دالی دخترم

بوسه پدربه دختردریک رستوران

پس کی این غذارامیارن

زیارت قبول دخترم

صبح تاسوعا:سوفیا وداییش درمسیررفتن به روستای نیر

بخوابیدعزیزان من,هروقت رسیدیم بیدارتون میکنم

سوفیا وبابایی درکنارنقل درهوای سردظهرعاشورا

سوفیاکوچولووآقاجونش درنقش ابن سعد

سوفیاسربه هوا وامیرعلی سربه زیر

این هم یک عکس دونفره

چندوقت بودیه فیلم ندیده بودم

مامان زهره وسوفیادرحال برگشت ازیزد

مامانی این خانمه کیه منوبغل کرده

یک خواب راحت بعدازیک مسافرت پرماجرا

 

پسندها (1)

نظرات (0)