سیده سوفیاسیده سوفیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

سوفیاقشنگ ترین بهانه زندگیم

سیسمونی

سیسمونی دخترکوچولوی قشنگموکه عزیزمامانی خوش سلیقش و اقاجون مهربونش تهیه کرده بودن یه روز باقطاربه مشهدفرستادن وبابایی بعدازتحویل بارازراه آهن ورسیدن به خونه سریع دوتایی با ذوق وشوق شروع به بازکردن کارتن هاکردیم.وای که عزیزمامانی چیکارکرده بود.بادیدن هرتیکه ازوسایلات ولباسات من و بابایی ذوق می کردیم. بابایی انقدرذوق داشت که تا پاسی ازشب تمام سرویس خواب و کالسکه وصندلی غذاتو ورورواکت که خارجی بود وهمه قطعاتش ازهم جدابود راباحوصله سرهم کرد.یه خسته نباشیدبه بابایی به خاطراین پشتکارش                       &...
24 مرداد 1393

دوران بارداری:تنهاکسی که وقتی شکمش رالگدمی زدم ازشدت شوق می خندیدمادرم بود.

از دل نوشته هایم ساده نگذر؛ به یاد داشته باش؛ این «دل نوشته» ها را؛ یک «دل»، نوشته ...! دوران بارداری من پرازاسترس،هیجان،گریه،خنده،غم وشادی بود. عزیزدلم تواین دوران مامانی تمام تلاششوکردکه به خوبی ازدخترنازش مراقبت کنه. اولین استرس مامانی زمانی بودکه یکی ازدوستام به اسم سمیه که خدا دومین نی نی را بهش هدیه داده بودبهم زنگ زد که حرکت نی نیشو توشکمش حس می کنه ولی من هنوزحرکت توراحس نمیکردم.تااینکه بعداز پرس وجو فهمیدم بچه ها باهم فرق میکنن.پسرها زودترتوشکم مامانشون شروع به حرکت می کنند. اولین باری که مامانی شماراتوشکمش حس کرد زمانی بودکه تو ماه پنجمم به تهران خونه اقاجونت رفته بود...
24 مرداد 1393